خاطرات زایمان و این ده روز
سلام اقا محمد طاهای قشنگم پسر تیز هوش و قد بلندم الهی که مامان فدات بشه از خاطره ی به دنیا اومدنت بگم که این همه عجول بودی پنج شنبه 14 مرداد مامانی همه کارهارو انجام داد و حمام رفت و خسته شدم ی کم با بابا هادی خوابیدیم تا وقتی بیدار شدیم بریم خونه مامانی پیش خاله ها ساعت 4 بیدار شدم دیدم لباسم یه کوچولو خیسه سریع رفتم دستشویی و دیدم بعععععله چیزی که همیشه بهش فکر میکردم اتفاق افتاد(کیسه اب مامانی... ) اون روز اخرین روزی بود که من و بابایی با هم تنها بودیم و از اون به بعدش نی نی کوچولو بهمون اضافه میشد بابا هادی رو بیدار کردم و رفتیم زایشگاه که متاسفانه خانم دکترت مرخصی بودن با مامای ...
نویسنده :
مامان وبابا
20:08